۱۳۹۹/۰۷/۱۷

برگی از تاریخ هزار ساله قره باغ

 در اینجا برآنم به درخواست دوستان، تاریخ قره باغ را به صورتی فشرده بنویسم البته در حد یک صفحه تلگرامی!


قره باغ از دو کلمه تُرکی به معنای باغِ بزرگ ترکیب یافته که به روسی به آن ناگورنو کاراباخ و به ارمنی ارتساخ گویند اما منابع بی شماری بیشتر از هزار سال پیش، نام تُرکی قره باغ را بکار برده اند. 

قره باغ پس از فتح توسط مسلمانان، بدست خزران اداره میشد. در زمان خوارزمشاهیان در دست جلال الدین بود و در حمله مغول به تصرف آنان درآمد. سپس، تیمور لنگ در حمله به گرجستان، زمستانها را در قره باغ سپری میکرد. بعد میرسیم به آق قویونلو و سپس در دوره شیروانشاه که بمدت ۳۸ سال بر آن حکم راندند.

 سرانجام بدست صفویان می افتد و این منطقه از سوی شاه صفوی به ایل قاجار داده میشود که مدت زیادی در دست خاندان زیاد اوُغلوی قاجار بود.

بعد از سقوط اصفهان به دست افغانها، نیروهاي عثمانی و روسی قسمتهایی از خاک ایران از جمله قره باغ را تصرف کرده و شهرهاي ایران را بین خود تقسیم می‌کنند و ۱۳ سال قره باغ را در تصرف خود نگه میدارند. تا اینکه در ۱۷۳۶میلادی نادرشاه قدرت را به دست گرفته و بر طبق قرارداد ۱۷۳۶میلادی با باب عالی عثمانی، این مناطق را دوباره به ایران برمی گرداند...

تمام تاریخ ایران عبارت است از بریدن و پیوستنِ دوباره این مناطق به ایران...!

اما در تمام دوران، مسلمان‌نشین و تُرک‌ نشین بوده و اکثریت مردم آن و تمام حکمرانانش مسلمانان بوده. 

وقتی سرداری بزرگ در ایران ظهور می کند قره باغ و بقیه خان نشین‌ها به ایران وصل میگردد اما با مرگش، از ایران جدا می‌گردد به عنوان مثال:

در اوج قدرت صفویه، جزو ایران است اما با زوال صفویه و حمله محمودافغان، روسیه و عثمانی هر کدام بر بخشهایی از ایران چنگ انداخته و عثمانی قسمتهایی از ایران از جمله کرمانشاه، همدان، اردبیل، تبریز، ایروان، نخجوان، گنجه و قراباغ را تصرف می‌کند و اشرف افغان بر طبق قرارداد در ۱۷۲۷ میلادی این نواحی را به عثمانی واگذار می‌کند، اما با ظهور سرداری نابغه چون نادر، دوباره جزو ایران میگردد و با کشته شدن نادرشاه در ۱۷۴۷ میلادی دوباره جدا می‌گردد و پناه خان به مدت ۱۲ سال بر قره باغِ مستقل حکومت می‌کند و قلعه تسخیرناپذیر شوشی را بر فراز صخره های آن می سازد.

در دوره کریم خان زند، پناه خان به همکاری نزدیک با کریم خان پرداخته و ابراهیم خلیل خان پسر پناه خان بجای پدر قدرت را در قره باغ بدست می گیرد.

با مرگ کریم خان، قره باغ بار دیگر مستقل می‌گردد اما وقتی آقامحمدخان ظهور کرده دوباره ایران را یکپارچه می‌کند، آقامحمدخان در ۱۷۹۷ میلادی به آنسوی ارس حرکت کرده تا قره باغ و خان نشینهای جدا شده را به ایران وصل کند اما در همین قلعه شوشا کشته می‌شود، وقتی در نیمه های شب، دو نوکر خائن برای کشتن اش وارد اتاق خوابش شدند و عباس بيگ اولين ضربه خنجر را بر قلب آقامحمدخان زد قبل از اينكه آخرين نفس را بركشد خطاب به قاتلش گفته بود:

«خدا خانه‌‏ات را ويران كند تو با كشتن من ايران را ويران كردى!»

چنین نیز شد، روسها یک دختر زیبای ارمنی(به زبان امروزی پرستویی)را به سراغ حاکمِ قره‌باغِ متمایل به فتحعلی شاه فرستادند و او را با تمام خانوده اش قتل و عام کردند و بدنبال آن، ایران با شکستهای سهمگینش از روسها، با قرارداد گلستان و سپس ترکمنچای برای همیشه چشمش را بر قره‌باغ و تمامی خانشین های آنسوی ارس بست!

یکصدسال در دست تزاری بود که با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ میلادی و استقرار بولشویکها در مسکو، تلاشهای شخصیت پرقدرت آذربایجانی یعنی نریمان نریمانف موجب شد قره باغ جزو پیکره آذربایجان باشد اما از زمان تسلط خرس بزرگ، چه در دوران تزاری و چه در دوران بلشویکها تلاش کردند ارامنه را از نقاط مختلف کوچانده و در منطقه قره باغ اسکان دهند. آنان به مدت دویست سال تلاش کردند تا یک منطقه مسلمانِ تُرک نشین را مبدل به ارمنی نشین کنند آمارهای زیر به اندازه کافی گویاست:

بر اساس اولین سرشماری در ۱۸۰۵ جمعیت قره باغ ۱۰ هزار خانوار بود این تعداد در ۱۸۲۳ از ۲۰۰۹۵ گذشت. از سال ۱۸۹۶ تا سال۱۹۰۸ میلادی طی ۱۳ سال حدود۴۰۰ هزار ارمنی را به مناطق قفقاز کوچاندند که بخش اعظم آنها در قره باغ متوطن شدند.

هنگام فروپاشی خرس بزرگ، توازن جمعیتی که با دستهای مغرضانه روسی به نفع ارامنه تغییر یافته بود ثمر داد و در نتیجه، در ۱۹۹۴ میلادی از بیرون با کمک روسیه و ارمنستان و از درون با کمک ستون پنجم ارامنه که در طول دویست سال در قره باغ انباشته شده بودند، قره باغ را از پیکره و مادر خود جدا ساختند...

(آنچه آمد برگرفته از کتاب سالهای زخمی و همچنین منابع متعددی بود که بخاطر زیادی منابع و طولانی نشدن نوشته از آوردن منابع صرف نظر کردیم..

تصویر روی جلد کتاب که  دوستان می‌پرسند مربوط است به فتح قلعه ی خان نشین مسلمان ایروان توسط قوای روسی و شکست قوای عباس میرزا...)


علی مرادی مراغه‌ای

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر